پانیاپانیا، تا این لحظه: 8 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره
داداشیداداشی، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 17 روز سن داره
زندگی من و بابازندگی من و بابا، تا این لحظه: 15 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره

شیرین گندمک من

دخترکم

  سلام دختر گلم باور کن اصلا باورم نمی شه دارم دخترم صدات می کنم. نمی گم دوست نداشتم دختر باشی ولی فکرشو نمی کردم دختر دار بشم. آخه این چند وقت همه می گفتن بچت پسره. مخصوصا وقتی مادربزرگم از مشهد لباس های پسرونه برات سوغات اورد. یا مامانم که با سماجت می گفت شما پسری و سونوگرافی هاش همیشه درست از آب در می یومد. یه شب هم خواب دیده بودم دارم دنبال معنی اسم الشن می گردم. باور می کنی تا به حال این اسم رو نشنیده بودم. فرداش تو اسامی دخترونه دنبالش گشتم ولی نبود ولی روز بعد در کمال ناباوری تو اسامی پسرونه تبلت داداشی پیداش کردم. یا اینکه با اولین تست بیبی چکم مثبت شد.  واسه داداشی توی 36 امین روز دورم رفته ...
31 خرداد 1394

سونو آنومالی+جنسیت

سلام گل قشنگم الهی مامان فدات بشه بلاخره شنبه شد و رفتم سونو همون مرکز سونوگرافی رفتم که واسه داداشی رفته بودم. بابایی ما رو رسوند و بعدش رفت سراغ کارای پیش دبستانی داداشی. قرار شد کارم که تموم شد زنگ بزنم بیاد دنیالمون. ساعت 9.5 اونجا بودم ولی تا 11.45 توی نوبت نشستم. بلاخره نوبتم شد و رفتم داخل. آقای دکتر تا دستگاه رو گذاشت روی شکمم دلم بدجور درد گرفت. ولی بعدش آروم شد. همین طور که داشت سونو می کرد گفت sex  قلبم اومد توی دهنم و بعدش گفت female  وای باورم نمی شد تو دختر مامانی تو دختری خیلی خوش حال شدم. اصلا باورم نمی شد. ولی واقعیت داشت من دختر دار شده بودم.     به اول...
30 خرداد 1394

18 هفته و یک روز

  سلام گل خوشکلم خوبی؟ خوش می گذره؟ این چند وقت اتفاقات زیادی افتاد.  اول از همه اینکه مامانی از دوشنبه تا چهارشنبه هفته پیش و از شنبه تا امروز این هفته بیمارستان بستری شد. این چند روز همه چیز قاطی پاطی شده بود.  راست می گن زن بلاست و خدا هیچ خونه ای رو بی بلا نزاره.  خداجون همه ی مامان ها  و مادر بزرگ ها رو سلامت با سر بچه ها و نوه هاشون نگه دار.   لحظه شماری می کردم که شنبه از راه برسه و برم سونو. ولی دیروز منشی جایی که نوبت گرفته بودم زنگ زد که از فردا تا پنج شنبه آینده مطب تعطیله اگه می خوایید تا واسه 5ام بهتون نوبت بدم. کلی ناراحت شدم و اعصابم خورد شو گفتم نه و می رم جای...
28 خرداد 1394

چکاپ سوم

امروز ساعت 2 نوبت دکتر داشتم. ظهر دایی اومد داداشی رو برد خونه باباجون و ساعت یک هم با بابایی رفتیم مطب. فکر می کردم نهایتاً نیم ساعت بیشتر طول نکشه چون آخر وقت نوبت گرفته بودم. ولی یک ساعت بیشتر توی نوبت نشستم. بعدش معاینه و شنیدن صدای قلب نازت. همه مشکلاتم رو یادداشت کرده بودم تا با خانم دکتر درمیون بزارم. امید وار بودم که برام سونو بنویسه ولی گفت حالا زوده یه دو هفته دیگه باید بری. در عوض گفت که برم آزمایش های غربال گری دوم رو بدم. حسابی خورد توی ذوقم. به بابا گفتم فردا فقط واسه تعیین جنسیتش می رم دکتر. توی مطب خانم ها می گفتن که هزینه سونو چهارصد درصد افزایش پیدا کرده. الان زنگ می زنم اگه راست باشه بی خیالش می ...
17 خرداد 1394

این چند وقت

سلام گلم خوبی؟ این چند وقت نشد که بیام برات بنویسم. دل و دماغ نداشتم. همش با خودم می گم نکنه واسه داشتنت عجله کردم. نکنه یه روز از بودنت بهم اعتراض کنی؟ این نکنه ها و یه عالمه نکنه دیگه. ولی از اینکه هستی در کل خیلی خوش حالم. هنوز تشک بازیتو تموم نکردم. یعنی نتونستم برم خیابون بقیه لوازمشو بخرم. بابا هم که قوربونش برم اصلا واسه این جور خریدها وقت نداره. چند روز پیش که رفته بودم داداشو پیش دبستانی ثبت نام کنم توی خیابون حالم بد شد یعنی فشارم افتاد شانس اوردم که دایی و خاله هم بیرون بودن و اومدن سراغم. از اون روز راستشو بخوای دیگه می ترسم تنها برم بیرون. دیگه هوا داره کم کم حسابی گرم می شه. صبح ها نفسم سنگینی م...
13 خرداد 1394
1